چهل سال پیش برای خودم قوانینی نوشتم و سعی کردم که به نوشته های خود جامه عمل بپوشانم؛ هر انسانی می تواند با این موارد به آرامش برسد: «خودشناسی، خودسازی، روشن بینی، درک واقعیت ها و پذیرفتن آن ها، از هر کس به اندازه سواد یا شعورش انتظار داشتن، راضی به رضای خدا بودن، قانع بودن، خود خواهی را کنار گذاشتن، گذشت، آب درمانی، شبی ده دقیقه هم امور روزانه را مرور کردن و به اشتباهات خود پی بردن و دانه دانه آن ها را کنار گذاشتن به اضافه سکوت» که سکوت واقعاً طلاست که البته در جای خود باید استفاده شود.
وقتی حرف از تاکسی و راننده تاکسی به میان می آید ، راننده تاکسی ها را آدم هایی عبوس و بد اخلاق می شناسیم که بیشتر این بد اخلاقی ها به ترافیک و شلوغی های این شغل بر می گردد اما به عینه مخالف این رفتارها را در یک راننده تاکسی دیدم ... داستان از این قرار است ...
یه روز کاری، هوای گرم، انتظار در صف سوار شدن در تاکسی در یکی از خیابان ها ...
سوار یکی از این تاکسی ها شدم ... آقای میانسالی بود، تا آمدم سلام کنم، او پیشدستی کرد ...
نفر بعدی سوار شد ... به او هم به زیبایی سلام کرد ... نفر بعدی ... یک موج مثبت و انرژی خوبی در ماشینش حکم فرما بود ... با آقایانی که سوار می شدند خوش و بش می کرد ...
در طی مسیر یکی از آقایانی که در صندلی پشتی نشسته بود، به شانه ی راننده زد و گفت: آقا این اخلاق خوب به حقیقت سرمایه ی بزرگی برای شماست ... او هم از بابت تعریف تشکر کرد و گفت : شما لطف دارید ... من کسانی که خداوند آنها را واسطه ی رساندن روزی به من هستند را دوست دارم و برایشان احترام قائلم ... مسافرهای خیلی خوبی هم دارم ... خیلی دوستشان دارم ...
مسافر گفت: آقا چون خودت خوبی، پر انرژی و مثبتی، همه را خوب می بینی...
راننده گفت: از تعریف شما ممنونم ... من تنها به عنوان یکی از منسوبین به اهل بیت علیهم السلام انجام وظیفه می کنم ... " ای شیعیان، شما به ما منسوب هستید، پس مایه زینت ما باشید نه مایه آبروریزی ما. (مشکاة الأنوار، ص 67)"
ادامه مطلب